تفاوت در صراحت زنان است
اگر نگاهی تاریخی به مسئله داشته باشیم، چه عوامل و پیش زمینههایی موجب شد تا زنان در سال 1401 به میدان بیایند؟
برای من جالب است که به میدان آمدن زنان در اعتراضات اخیر این همه حیرت یا غافلگیری برانگیخته. گویی اولین بار است زنان از جمله پیش قراولان حرکت های اجتماعی بوده اند. سابقه نهضت های زنان در کشورهای غربی، نه فقط در جهت احقاق حقوق جامعه زنان، بلکه مثلا در زمینه احقاق حقوق سیاهان در مقابله با جریان برده داری و نظایر آن چندان دور نیست که از یاد رفته باشد. نزدیکتر به ما، در باب منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا، آصف بیات، در کتاب جدیدش با عنوان زندگی انقلابی (2021) بر سهم کلیدی و پررنگ، در عین حال مغفول مانده (و نهایتا مصادره شده) زنان در میان معترضان در جریان خیزش بهار عربی پرتو افکنده و در ایران معاصر نیز تحرکات زنان در همراهی با مردان تجددخواه در عصر قاجار، سابقه قابل توجهی داشته، هرچند قابل درک است که شیوه های تاریخ نگاری در جامعه سنتی مردسالار، نور کمتری بر فعالیت های زنانه افکنده باشد تا این گونه اقدامات، سهم بسزای خویش را در روایات تاریخی نیابند. با وجود محدودیت های اعمال شده در زمینه حضور و فعالیت زنان در عرصه عمومی و در جایگاه های تصمیم گیری، به نظر میرسد مشارکت نسبی زنان در نهضت های اجتماعی، همواره تاثیر خود را در پیشبرد یا موفقیت جنبش های اجتماعی سیاسی شناخته شده بر جای گذاشته باشد. شاید آشکارترین مورد که شواهدش برای بسیاری، صرفا با رجوع به حافظه دسترس پذیر است، سهم انکارنشدنی زنان در پیروزی انقلاب منتهی به تاسیس نظام جمهوری اسلامی است که توسط محققانی مانند پروین پایدار (1995) و سایرین، در سطح بین المللی نیز ثبت و روایت شده است؛ بنابراین نمیتوان گفت زنان تازه واردان این عرصه ها بوده و هستند، اما شاید کیفیت این حضور اخیر، با شعارهایی متفاوت در همراهی مردان با زنان و در مواردی، با مرکزیت بخشیدن به مطالبات زنان شرایط نوینی را پدیدار و نمایان کرده باشد که توجه و بازخوردهای متفاوتی را برانگیخته است.
اعتراضات زنان ایرانی در دنیا واکنشهایی را به همراه داشته است. منظورم سیاست مداران نیست بلکه در میان جریان های زنانه و همچنین فعالان حقوق زنان با واکنش های فراوانی روبه رو شد و بسیاری این را الگویی جهانی برای زنان دنیا در استیفای حقوقشان دانسته اند. چه ویژگیای در این اعتراضات وجود دارد که این واکنش ها را در پی داشته است؟
شاید بتوان گفت یکی از عوامل متمایزکننده همین است که زنان، این بار، ضرورت احقاق حقوق انسانی و مطالباتشان را با صراحت مورد تاکید قرار داده اند و با اراده خود، در همگامی با مردان هویت زنانه شان را از حالت شهروند درجه دوم، به شهروند درجه اول تبدیل کرده اند، از همان ابتدا مسئله «زن» در شعارها و مطالبات جمعی، مطرح و متبلور شده است و زنان کنشگر میدان، تن به اولویت بخشی به مرجحات مردانه مرسوم در جریان تحرکات سیاسی نداده اند. آصف بیات در باب خیزش موسوم به بهار عربی در کتاب پیش گفته، در فصلی با عنوان «مادران دختران و پارادوکس جنسیتی» حضور چشمگیر زنانه (حتی تا حدود 70 درصد از کل تظاهرات کنندگان) را در تناقض آشکار با جایگاه پس زده شده زنان در فردای حصول به موفقیت سیاسی تشخیص داده است، یعنی زنانی که چنین پرشمار دوشادوش مردان پای به عرصه مطالبه گری سیاسی اجتماعی گذاشته بودند، در فردای پیروزی نهضت های بهار عربی، عملا، مجددا مقهور تداوم پدرسالاری حاکم بر فرهنگ جوامع خود شدند و از دستیابی به جایگاهی که سزاوارش بودند، منع شدند. وی توضیح داده زنان فعال در جنبش، در جریان همراهی با مردان، مطالبات آزادی خواهانه را نسبت به طرح مطالبات جنسیتی خود اولویت بخشیده بودند. در همین ارتباط، بیات، نظاره گری و هشدار فعالان جنبش زنان ایران را مورد تاکید قرار داده که ضمن دنبال کردن تحولات بهار عربی و موقعیت زنان در آن، دغدغه این را داشتند که مبادا تجربه زنان ایرانی برای زنان جنبش های آزادی خواهی مصر و تونس تکرار شود. در واقع، زنان ایرانی در همراهی شان با مردان در جریان انقلاب چند دهه پیش خود، خوش بین بودند که مشارکت انبوهشان در امر دموکراسی خواهی بتواند متعاقب پیروزی جمعی و با استقرار حکومت جدید، در قالب حضور گسترده زنان در عرصه قدرت، مورد شناسایی قرار گیرد. آن چنان که تصور میرفت زنان به جایگاه های درخور مشارکت اجتماعی سیاسی و اقتصادی مطابق با شایستگی ها و قابلیت هایشان دست نیافتند و نهایتا تفوق رویکردهای مردسالارانه، زنان را به ویژه در عرصه عمومی (public sphere) کمابیش، به حاشیه راند و در عمل، با انواع محدودیت های جدید، غافلگیر شدند. شواهد این ناکامی را در شاخص های رسمی امروزی مشارکت سیاسی و اقتصادی زنان ایران میتوان یافت، مثلا در نسبت پنج یا شش درصدی تصدی زنان بر کرسی های مجلس قانون گذاری، در عدم تصدی هیچ یک از وزارتخانه های فعلی یا مشارکت اقتصادی حداکثر 15 یا 16 درصدی زنان در نیروی انسانی و بازار کار رسمی کشور در دهه های اخیر که حتی با وضعیت زنان برخی از کشورهای همسایه نیز فاصله زیادی دارد.
به نظر میرسد کنشگران فعال زن در حرکات امروزشان، یک هویت زنانه پیشرو و چندوجهی را نمایندگی میکنند و همین پوشش دادن به هویت های متکثر، امیدواری های زیادی را برانگیخته، امیدواری برای جبران همه آرزوهای تحقق نیافته از جانب گروه های مختلفی از زنان با خاستگاه های مختلف، جایگاه اقتصادی اجتماعی و حتی سنین مختلف، که گویی نمایندگان خود را در میان فعالان تحول خواه امروز مییابند. جالب اینجاست که برخلاف انتظار سنتی یا ذهنیت کلیشه ای، مردان هم این حرکت پیشروانه زنان را پذیرفته و در نگاه اول حتی این طور به نظر میرسد که گویی این بار، مردان هستند که دنباله رو زنان شده یا به هر شکل، با حضور فعالتر زنان در این عرصه و با شعارهای مطروحه زنان، نه تنها مشکلی ندارند بلکه حتی در مواردی، در پاسخ به مشوق زنان بوده که پای به میدان گذاشته اند. مردانی که تا پیش از این در چارچوب تعاملات سنتی، در مقام افرادی ظاهر میشدند که زنان به آنها از همه نظر «وابسته» قلمداد میشدند، اینک حضور انسانی و مستقل زنان را دوشادوش خود، به رسمیت شناخته و در چارچوبی برابرگرایانه یا مشارکت جویانه، با گروه های زنان از هر طیفی هم صدایی و همراهی میکنند و به نظر میرسد با ذهنیت عدالت طلبانه و با هدف احقاق حقوق «انسانی» که منافع زن و مرد را از هم جدا یا یکی را وابسته به دیگری نمیبیند قدم به میدان گذاشته اند. به نظرم میرسد گروههایی که امروزه به خیابان ها آمده اند، بر این باورند که تامین حقوق اجتماعی یا «حقوق شهروندی» مردان در گرو به رسمیت شناختن حقوق زنان و برعکس است و تا زمانی که مرزبندی های جنسیتی، ایشان را از هم جدا میکند، هیچ کدام موفق از این میدان بیرون نخواهند آمد.
همراهی مردان با زنان در رسیدن به حقوق شان یکی از چالش های همیشگی زنان در چند دهه اخیر بوده. اساسا تا پیش از این، مردان مسائل زنان را مرتبط به خود زنان میدانستند و برای محقق شدن آن، گامی برنمی داشتند. به نظر میرسد این سد شکسته شده است. شما چنین تصوری دارید؟ مردان چگونه میتوانند به زنان در رسیدن به حقوقشان کمک کنند؟
زنان نسل جوان ایران زنانی هستند که هویت شان از رواج ارزش ها و هنجارهای نوین که در جریان جهانی شدن اشاعه سریعتری یافته است، متاثر شده است. از جمله عوامل موثر، میتوان به توسعه تکنولوژی نوین ارتباطات رسانهای و دسترس پذیری فراگیرتر شبکه های اجتماعی اشاره داشت که موجب آگاهی و آشنایی بیشتر زنان با مسیرهای متنوعی شده که زنان در چرخه زندگی خود در راستای تحقق هویت انسانی مستقل میتوانند دنبال کنند. همه اینها در کنار برخورداری فزاینده زنان از سطوح بالاتر آموزش و تحصیلات به اقتضای شرایط روز، به تدریج به «بازاندیشی هویت جنسیتی» زنانه منجر شده است. بنا بر یافته های پژوهشی جامعه شناختی، ایدئال ها و انتظارات نسل های جدید زنان از خود، از الگوی زن محدودشده به ایفای نقش های سنتی بسیار فراتر رفته است. پذیرش نقش های چندگانه و حضور تدریجی زنان در سپهر عمومی، با وجود همه هزینههایی که در این مسیر متحمل شده و میشوند، به چالشی تبدیل شده که زنان از آن روی گردان نیستند. روند تغییرات در شاخص های جمعیتی، مانند افزایش محسوس سن ازدواج زنان، تغییرات در الگوهای سنتی سن همسران، کاهش فاصله یا حتی دگرگونی مراتب تحصیلی در میان زوجین، کاهش آگاهانه میزان باروری و کاهش فاحش بعد خانواده و گرایش به تک فرزندی، همگی حکایت از تغییرات عمده در نگاه زنان به هویت جنسیتی خود و نقشهایی دارد که برای خود تعریف میکنند. ابعاد کیفی دیگری که به این شواهد میافزاید، افزایش نسبی تجرد قطعی و افزایش نرخ طلاق و مشاهده شکل گیری تدریجی تشکل های خانوادگی جدید یا بی سابقه است که به تدریج در اجتماعات محلی مشاهده و همچنین خواسته یا ناخواسته مورد پذیرش قرار میگیرند.
به این ترتیب فکر میکنم مردان نسل جدید از آنجا که با چنین زنان متحول شدهای مواجه اند، ناگزیر از پذیرش شرایط متفاوت زنانی هستند که قابل مقایسه با زنان نسل های پیشین نیستند. مردان امروز، گذشته از اینکه خود نیز تا حدودی متحول شده اند و با عنوان «مرد نو» باید از آنها یاد کرد، در همسران یا شرکای جدید زندگی خود، نشان زیادی از ویژگی های مادران یا مادربزرگ های خود نمییابند و افسانه زن کدبانوی فرمانبردار یا مادر فداکار به تدریج کم رنگتر شده است. به واقع سال هاست که مردان و زنان به هنگام بستن پیوند زناشویی، تازه قرار است به مذاکره و چانه زنی برای تقسیم کار و مسئولیت های خانگی و فرزندپروری میان خود بپردازند و نقش ها و انتظارات متقابل را از نو، برای خود تعریف و تعیین کنند تا پیوندشان بتواند دوامی پیدا کند. یعنی همچنان که اشاره کردم زنان، به تدریج یاد گرفته اند که در قالب هویت جنسیتی خود را به صورت «وابسته» و گوش به فرمان مردان زندگی خود (اعم از پدر، برادر یا همسر و گاه حتی فرزند پسر) تعریف نکنند؛ بلکه هویت خود را به صورت موجودات انسانی متکی به نفس و دارای قابلیت های رشد و تحقق خویشتن بازتعریف کنند. چالش های متداولی که شما به آن اشاره داشتید، در پرتو ارزش های تغییریابنده و به ویژه جامعه پذیری جنسیتی مطابق با اقتضائات روز، به تدریج کم توانتر و کم رنگتر شده؛ هرچند هنوز تداوم دارند و باید گفت به عنوان موانع فرهنگی مهمی در دستیابی زنان به اهداف شان عمل میکنند و اتخاذ نقش های جدید را برای زنان پرهزینه میکنند؛ اما به نظرم میرسد نسل های جدید مردان، به تدریج کمتر و کمتر از ذهنیت های آلوده به کلیشه های جنسیتی برخوردار بوده و به همین دلیل در نسل های دهه هفتادی و هشتادی، آشکارا شاهد همراهی و هم نوایی زنان و مردان ایران با یکدیگر هستیم. این همراهی و حمایت را همچنین از جانب والدین دختران امروز مشاهده میکنیم؛ به ویژه پدرانی که در دهه های اخیر، آمادگی بیشتری نسبت به دستیابی دختران شان به اهداف و آمال متفاوتی در مقایسه با مادران شان، از خود نشان داده اند و به عنوان مثال، همین پدران، با سهولت بیشتری، عرصه را برای ادامه تحصیل دختران شان حتی زمانی که نیاز به سفر به استانی غیر از استان محل تولدشان یا حتی به کشوری غیر از سرزمین مادری شان داشته اند گشوده اند و صرفا به مناسبت دختربودن، ایشان را از دستیابی به آرزوهای شان، منع یا محدود نمیکنند. این پدران و مادران، نیز به این باور رسیده اند که باید به خواست ها و نیازهای دختران و پسران شان، به شیوهای مشابه نظر کنند و دست نسل جوان را برای دستیابی به آنچه شاید، آرزوها و حسرت های سرکوب شده خودشان بوده، بازتر بگذارند. شاید بد نباشد اینجا اشارهای هم داشته باشم به تجربه کشورهای دیگری چه در غرب و چه در شرق که ما شاهد کم رنگ ترشدن تدریجی فاصله های جنسیتی زنان و مردان بوده ایم؛ مثلا در عرصه های اقتصاد و سیاست، خوب آنجا هم شاید ابتدا (در گذشتهای نه چندان دور) خیلی دور از انتظار به نظر میرسید که زنان هم مشابه با مردان، به صحنه فعالیت های اقتصادی و سیاسی ورود پیدا کنند؛ اما در پی تلاش های حق طلبی پرهزینه زنان، زمینه برای تغییر نگرش مردان، فراهم شد و رویکردهای متفاوت و معطوف به ایجاد فرصت های برابر، زمینه ساز حضور فعال زنان در صحنه های قدرت شد (گاه حتی به ضرب اتخاذ سیاست تبعیض مثبت و تامین سهمیه های ویژه، مانند تجربه مجلس قانون گذاری در هند). در نتیجه، زنان به جایگاههایی دست یافتند که بتوانند شایستگی خود را برای احراز مناصب کلیدی و تعیین کننده، به اثبات برسانند و تردیدهای تاریخی درباره اینکه مردان هرگز زنان را جدی نخواهند گرفت یا جایگاه شان را در عرصه قدرت به رسمیت نخواهند شناخت، به تدریج محو شد. در علوم اجتماعی، تاریخ جوامع، به آزمایشگاهی برای ملاحظه تعیین کنندگی عوامل در تجربه اجتماعی تبدیل میشود و آزمون و خطا (یا آزمون و موفقیت) پاسخ گوی خیلی از اما ها و چراها بوده است. زنان ایرانی شکاف جنسیتی را در عرصه آموزش به نسبت چشمگیری کاهش داده اند؛ اما در عرصه کنشگری اقتصادی و مشارکت سیاسی هنوز شکاف جنسیتی بسیار وسیع و درخور توجه است.
آمارهای عرصه اقتصاد نشان میدهد که هر کجا موانع فرهنگی پدرسالارانه، زنان را از ورود به بازار رسمی اشتغال بازداشته است، زنان مصرانه و ناگزیر، حضور خود را عرصه بازار کار غیررسمی بسط داده و از هر فرصتی برای جبران این فاصله جنسیتی استفاده کرده اند؛ برای مثال فعالیت روزافزون زنان در تجارت مبتنی بر شبکه های اجتماعی یا در تولیدات خانگی یا حتی توسل به دست فروشی در مترو، رانندگی در اسنپ و نظایر آن، شواهدی از این تلاش روزافزون دختران جوانی را به دست میدهد که نمیخواهند تسلیم موانع بازار کار رسمی شوند. بازاری که حتی در شرایط شکل گیری فرصت های شغلی، اولویت را به استخدام مردان میدهد و در حالی که با نرخ های بالای بی کاری در میان فعالان اقتصادی، اعم از مرد و زن، مواجهیم طبق شواهد رسمی، نسبت بی کاری برای زنان دوبرابر مردان است.
در عرصه سخت و ناهموار فعالیت سیاسی نیز با توجه به پویایی های اخیر در میان نسل جوان به نظر میرسد زنان این روزها تلاشی برای تاثیرگذاری بر روند تحولات سیاسی از پایین را صورت داده اند؛ چون مدت هاست برای خود مسیر و مجرایی گشوده برای اینکه به کنشگران فعال سیاسی برای تعیین کنندگی از بالا تبدیل شوند، نمیبینند! البته در این مسیر، زنان جوان، اشتراکات زیادی با مردان جوانی پیدا کرده اند که با دارابودن رهیافت و ایدههایی خلاف جریان مسلط در صحنه سیاسی، از عزم مشترکی برای هموار کردن موانع پیش رو برخوردار شده و در نتیجه، کلیشه های جنسیتی در این مسیر مشترک تحول خواهی اجتماعی سیاسی، در عمل رنگ باخته و از میان برداشته شده اند. اینجاست که به نظرم، شما دیگر شاهد مرزبندی های جنسیتی قبلی، در مسیر تلاش برای تغییر وضعیت نیستید؛ چراکه در این حیطه، منافع مشترک غلبه کرده و همدلی و هم داستانی، در این مقطع، به امر غالب تبدیل شده است. اینکه آیا در پی موفقیت در این مسیر، تا چه حد رویکردهای مردسالارانه سنتی بازخواهند گشت تا دوباره مرزهای جنسیتی در حیطه کنشگری سیاسی یا اجتماعی را پررنگ کنند یا اینکه زنان، این بار هوشیاری بیشتری از خود نشان داده و حاضر به انعطاف و تسلیم نخواهند شد، نیاز به گذشت زمان دارد؛ هرچند شواهدی دال بر مصمم بودن زنان جوان برای احقاق حقوق خود و بازتعریف خود در قالب سیاست سازان عدالت طلب، از هم اکنون قابل مشاهده است و بعید به نظر میرسد زنانی که چنین شجاعانه و با عزم جزم وارد میدان عمل شده اند به نحوی که به عنوان راهبر و میدان دار مورد شناسایی قرار گرفته اند دیگر هرگز به این سادگی میدان سیاست را خالی کنند.
اگر به سوال شما نظری دوباره بیندازیم، شما از واژه کمک استفاده کرده اید و جویا شده اید که مردان چگونه میتوانند به زنان در رسیدن به حقوقشان کمک کنند. من قصدم این است که تاکید کنم چیزی که الان مشاهده میکنیم، کمک مردان به زنان نیست؛ اتفاقا شاید بالعکس آن درستتر به نظر بیاید اما در واقع این دو طرف الان در شرایطی قرار دارند که برای هدف مشترک با یکدیگر مشارکت میکنند؛ یعنی به درستی تشخیص داده اند که اینجا مرزبندی جنسیتی سنتی، به نفع هیچ کدامشان نیست و در واقع همه روی اصل حقوق انسانی خود و به عنوان انسانهایی مستقل و متکی به نفس، برای تغییر وضعیت سرمایه گذاری و همکاری میکنند.
به نظر شما جامعه ایرانی در همه سطوح تا چه میزان با خواسته های این روزها همراه است؟
من فکر میکنم درست است که اینک جوانان، فعال این صحنه های آشکار در سطح خیابان هستند اما ایشان بدون تایید و حمایت، تشویق و حتی چشمداشت نسل های پیشین نمیتوانسته اند این طور باجرئت به میدان بیایند. اینها کاری را میکنند که نسل های پیشین تصورش را در سر میپرورانده اند اما یا در زمان مقتضی به تصمیم نرسیده یا تلاش هایشان با شکست مواجه شده است. به نظرم، این کنشگران جدید که در صحنه عمل، نمایندگان نسل های پیشین را هم به وفور در همراهی با خود مییابند، تجسم انباشته و متراکم شده آرزوها و حسرت های نسل های قبل از خود هستند. به نظرم میرسد این نسل وقتی به تجربیات زیسته نسل های گذشته مینگرد، الگویی برای تقلید یا تمکین یا صبر برای خود نمییابد که بتواند برای فردایش به آن دلخوش باشد؛ بنابر این متوسل به شیوههایی نو شده است و در این مسیر نیز همچنان که ملاحظه شده، پایداری به خرج میدهد.
دولت در رخ داد چنین رویدادی و تداوم آن موثر است؟
بدون تردید موثر بوده است. به نظرم عمده تلاش ها و فعالیت های امروز در واکنش به هر آنچه سیاست گذاری و به تبع آن برنامه های اقدام بوده، صورت گرفته است. اگر بپذیریم که جوانان، پیش قراولان اصلی هستند، اینکه با وجود انواع شعارها و وعده و وعیدها، جوانان ما در جامعهای با ساختار سنی جوان، عملا در تعیین مسیر سرنوشت خود طی سال های متمادی جدی گرفته نشده، نیازهای شان به درستی تشخیص داده نشده و پاسخ گویی مناسبی از مقامات مسئول ندیده اند و از مشارکت جوانان برای تصمیم سازی ها هم بهره گرفته نشده، خود میتواند یکی از عوامل تعیین کننده برای شکل گیری این حوادث به شمار آید. جوامع توسعه یافته سال هاست دریافته اند که برنامه ریزی برای نسل های آینده، یک اصل اساسی در چارچوب اهداف توسعه پایدار است و یکی از مهمترین مولفه های سیاست گذاری ها را همواره «سیاست جوانان» (youth policy) هر کشوری تشکیل میدهد؛ به معنای هر آن چیزی که بر زندگی و حیات فعلی و آتی جوانان تاثیر میگذارد.
در جامعه ما به نظر میرسد سال هاست جوانان به حال خود رها شده اند! نه آنها را دیده ایم و نه آنها را شنیده ایم و نه حتی اگر صدایی از ایشان درآمد، وقعی نهاده ایم؛ صرفا به شعارپردازی و تدارک طرحهایی با عنوان های دهن پرکن، اما توخالی و بی ثمر و بودجه های کلانی که مشخص نشد کجا هزینه و توزیع شد، بسنده کرده ایم. در کشوری که بسیاری از مسئولان، نگران کاهش نرخ ازدواج و افزایش زادو ولد بوده اند، کسی توجه نکرده چرا تشکل های خانوادگی با برچسب های نو رو به افزایش بوده است و ساده انگارانه تنها تصور شده عامل اقتصادی است که جوانان را از ازدواج رویگردان کرده و علل فرهنگی، سبک زندگی با معیارهای دوگانه (double standard) در درون و بیرون از خانه و بسیاری از مشکلات روزمره جوانان، نادیده گرفته شده فقط چون این موارد به مذاق برخی خوش نمیآمده است. تا جایی که میدانم بسیاری از پژوهش های حوزه مطالعات جوانان روندهای تغییرات ارزشی و سلایق جوانان را در معرض دید مسئولان گذاشته اند اما پژوهش ها معمولا مبنای تصمیم گیری ها قرار نگرفته و نمیگیرد. اساسا به نظر نمیرسد سیاست گذاری ها و اقدامات، مبتنی بر یافته های پژوهشی و واقعیت های کف جامعه باشد؛ چون اگر چنین بود، این میزان غافلگیری گسترده نسبت به وقایع امروز را شاهد نبودیم. نشانه های حرکت جوانان سال هاست به چشم علمای اجتماعی و اقتصادی آمده است، اما راهی به گوش و چشم مسئولان نیافته اند. در این شرایط است که آمارهای مهاجرت بالای جوانان (به قصد کار یا تحصیل) نیز پیش از این با حیرت دولتمردان مواجه بوده است. در واکنش به مطالبات جوانان، طی سالها، یا با سوءظن به تغییرات نگرشی و هنجاری ایشان نگریسته شده و به آنها برچسب نافرمان یا مسئولیت گریز زده شده یا اساسا وجودشان و نیازهای شان نادیده گرفته شده و مسکوت گذاشته شده است. تقاضای جوانان برای برخورداری از حداقلهایی که در سایر کشورهای هم جوار یا ناهم جوار که سبک زندگی شان از طریق ابزار رسانهای در معرض دید قرار گرفته، عمدتا تقاضاهای نامربوط یا نابجایی هم به شمار نمیرود.
بسیاری میگویند زندگی در ایران دیگر به قبل از اتفاقات 80 روز اخیر برنمی گردد. اشاره آنها بیشتر به کیفیت زندگی زنان در ایران است. این ادعا را چگونه بررسی میکنید و آیا معتقدید زندگی زنان در ایران در اعتراضات سال 1401 یک نقطه عطف را پشت سر گذاشته است؟
بله فکر میکنم با یک نقطه عطف مواجه هستیم؛ به ترتیبی که خواه ناخواه، برگی نو در تاریخ جنبش زنان ورق خورده است. زنان، اشکالی جدید از کنشگری فعال و مبتکرانه را در ماه های اخیر از خود بروز داده اند که همراهی ها و بازخوردهای مثبتی به بار آورده است و در نتیجه، بر اعتمادبه نفس شان برای پیگیری خواست های خود و اهتمام بیشتر در مسیر نویی که برگزیده اند، افزوده است.
برخی درباره شعار غالب زنانه این جنبش، دچار نوعی سوء برداشت شدند، به این ترتیب که آن را حاوی پیام «زنانگی» از جنس کلیشه های شکنندگی و آسیب پذیری جنس ضعیف تلقی کرده اند که ترحم برمی انگیزد و در نتیجه، واکنش مناسب به این تحرکات را مستلزم برانگیختگی غیرت مردانه و بروز رفتارهای «حمایت گرایانه» تلقی کرده اند؛ درحالی که هدف زنان این جنبش از انتخاب این شعارها، اتفاقا برعکس، جلب توجه عمومی نسبت به عاملیت انسانی قاطعانه زنان در برابر ساختارهای مرسوم جنسیت زده بوده است. آنچه من در این صحنه ها شاهد هستم، اتفاقا برعکس، پیام قدرتمندی زنان و دختران جوان است که چیزی فراسوی کلیشه های متعارف (نیازمندی به کمک و ترحم مردان) را به نمایش گذاشته است که در مواردی نیز اتفاقا با تذکر و تلنگر بیدارباش از جانب زنان به مردانی توام بوده که نسبت به همراهی و همگامی با زنان، سستی یا عجز نشان داده اند.
یکی از شاخصه های مهم اعتراضات اخیر، نقش پررنگ جوانان و نسل جدید یا همان «دهه هشتادی ها» است. این مسئله در میان دختران جوان و نوجوان هم بیشتر از بقیه مشهود بوده است. چه عواملی موجب شده تا نسل جدید زنان درایران به اینجا برسند؟
پیشتر البته در یادداشتی مبسوط که در سایت انجمن جامعه شناسی ایران منتشر شده است، به وجوه تمایز دهه هشتادی ها تا حدی پرداخته ام و آنجا متذکر شده ام هرچند این نسل مولود دوران حاکمیت فعلی بوده و قاعدتا آموزش و پرورش مطابق با ارزش های این نظام را تجربه کرده اند، با این حال، هم زمان در معرض دستاوردهای فناوری های نوین اطلاعاتی و ارتباطی قرار گرفته اند که افق ها و چشم اندازهای متفاوت فرهنگیای را پیش چشمشان نمایان کرده است. این امر مصادف بوده با فرایند عمومی جهانی شدن و انتشار و انعکاس تنوعی از ارزش ها و سبک های زندگی که خواهی نخواهی بر شکل گیری نیازها و مطالبات متفاوت جوانان در ایران و جهان تاثیرگذار بوده است. اگر ابعاد تغییرات ارزشی و هنجاری را در میان دختران و پسران مدنظر قرار بدهیم، میتوانیم به مدد آمار و شواهد تحقیقاتی یادآور شویم زنان جوان امروز این کشور که مسلما از مادرانشان باسوادتر، آگاه تر، توانمندتر و مصممتر نسبت به تغییر بوده اند، درباره مطالبات نوپدیدشان حتی انگیزه مندتر از پسران جوان ظاهر شده اند. دلایلش را باید در تلاش آنها برای جبران سال ها تجربه تبعیض جنسیتی و عقب نگه داشته شدن در نتیجه تفوق رویکرد پدرسالارانه جنسیت زده یافت که ایشان را از نقش آفرینی در عرصه های عمومی جامعه در سطوحی که استحقاق آن را داشتند باز داشته است.
جای تعجب ندارد که زنان در عرصه تلاش برای احقاق حقوق خود پیشاپیش مردان حرکت کرده اند. اگر تنها به شکاف جنسیتی در عرصه اقتصاد نظری بیفکنیم، متوجه عدم تناسب چشمگیر میان نسبت افزایش سطوح باسوادی و تحصیلات دختران با نسبت اشتغال زنان و مشارکت اقتصادی شان در بازار کار ایران میشویم و حتی درباره بخش نسبت کمی که امکان مشارکت اقتصادی در بازار رسمی را داشته اند، از نظر سلسله مراتب شغلی، در مییابیم که همچنان عمدتا در سطوح میانی و پایین شاغل هستند و به نسبت خیلی ناچیزی در سطوح بالای مدیریتی و سیاست گذاری جای دارند. حتی وقتی به مشاغل اصطلاحا زنانه مینگریم، باز عمدتا این مردان هستند که مناصب مدیریتی را در این گونه مشاغل اشغال کرده اند؛ یعنی با وجود اینکه زنان با اتکا بر تلاش و انگیزه و با وجود اهتمام بالا، خود را به مدارج بالای تحصیلی رسانده اند، پس از فارغ التحصیلی با درهای بسته یا دیوارهای بلند برای دستیابی به جایگاه های شغلی درخور مواجه میشوند. طبیعی است که سال ها پس زده شدن در زمینه موقعیتهایی که سزاوار دستیابی به آن بوده اند، شرایط ایشان را متفاوت از شرایط مردانی کند که صرفا به دلیل تفاوت زیست شناختی در کالبدشان، بسیاری از درهای موقعیت های ممتاز اجتماعی به رویشان بسته نمیشود. درک دلایل انگیزه مندی و سرسختی امروز زنان برای ایجاد تغییر در شرایط شان نیاز به مکاشفه هوشمندانهای ندارد.
https://www.magiran.com/article/4366779