نشست نقد و بررسی کتاب «دریغ است که ایران ویران شود» تالیف دکتر فرامرز رفیع پور از سلسله سلسله همایش های جامعه شناسان ایران و جامعه ایرانی با همکاری گروه علمی- تخصصی جامعه شناسی ایران، جهاد دانشگاهی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران و انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات روز دوشنبه 11 آبان ماه 1394 با حضور دکتر فاطمه جواهری (دانشیار دانشگاه خوارزمی) در سالن جلسات انجمن برگزار شد.
متن سخنرانی ایشان با عنوان«دغدغه پایداری و پیشرفت ایران» در نقد و بررسی کتاب «دریغ است ایران که ویران شود» را در ادامه میخوانید:
آثار اخیر رفیع پور، نمونه برجسته جامعه شناسی معطوف به مسایل بومی جامعه ایران و رنگ گرفته از فرهنگ دینی و ملی آن است / او ایران را در معرض یک فلج اجتماعی میبیند
به منظور داوری منصفانه درباره آثار یک اندیشمند، لازم است نسبت به پشتوانه ذهنی و فکری؛ یعنی جهان بینی، اهداف، اولویت ها و تاحدی خلق و خوی او، آشنایی اندکی وجود داشته باشد. درغیر اینصورت، همواره بین تولید کننده یک اثر و مخاطب آن، شکاف معرفتی وجود خواهد داشت. نوشتار حاضر[1] براساس شناختی که در خلال سالهای متمادی گفتگو با استاد فرزانه، آقای دکتر فرامرز رفیع پور حاصل شده، به رشته تحریر درآمده است. متن پیش رو مشتمل بر دو قسمت است؛ در قسمت اول، ابتدا جنبه هایی از سبک فکری و منش علمی دکتر رفیع پور معرفی میشود، سپس گزیده ای از مطالب آخرین اثر تألیف شده وی، تحت عنوان دریغ است ایران که ویران شود ارایه خواهد شد.
سبک فکری و منش علمی
كندوكاوها و پنداشته ها (1360)؛ جامعه روستايي و نيازهاي آن (1364)؛ سنجش گرايش روستایيان به جهاد سازندگي و عوامل مؤثر برآن (1372)؛ وسایل ارتباط جمعي و تغيير ارزش هاي اجتماعي (1375)؛جامعه، احساس، موسيقي (1375)؛ توسعه و تضاد (1376)؛ آناتومي جامعه (1377)؛ آنومی یا آشفتگی اجتماعی (1378)؛ کارآیي بيمارستانها(1378)؛ موانع رشد علمي درايران (1381)؛ تكنيكهاي خاص تحقیق در علوم اجتماعي(1382)؛ علوم انساني در ايران نگاهياز بيرون و درون(1383)؛سرطان اجتماعي فساد(1386)؛ آفریقای جنوبی: درسهایی برای ایران (1388)؛ دریغ است ایران که ویران شود(1393)پانزدهمین کتابیاست که در طول 33 سال اخیر توسط دکترفرامرز رفیع پور تدوین شده است. درواقع وی به طور میانگین، هر 3-2 سال یکبار، کتابی را به جامعه علمی عرضه کرده است. نوشته های او هرچند که با یکدیگر مرتبط هستند بااین وجود، در سه بخش قابل تفکیک هستند:
1. آثار مربوط به حوزه روش تحقیق؛
2. آثار برگرفته از فعالیت های پژوهشی او؛
3. آثار معطوف به تحلیل مسایل جامعه ایران.
البته تألیف های او ازنظر جایگاه، هم وزن نیستند و میتوان با اطمینان گفت مواردی که به تحلیل آسیب شناسانه وضعیت جامعه ایران مربوط است ازنظر حجم و تعداد سهم بیشتری را به خود اختصاص داده اند.
رفیع پور هم همچون بیشتر اندیشمندان بزرگی که در طول حیات فکری خود تحولات قابل ملاحظه ای را از سر گذرانده اند، از چنین دگرگونی هایی بی بهره نمانده است. روند آثار نوشته شده ای که از او منتشر شده، گواه تحول منظر فکری اوست. اولین اثر او به نام کندوکاوها و پنداشته ها نشانه گرایش او به پایه گذاری یک روش علمی برای تحقیق جامعه شناسانه با تکیه بر روش های اثباتی و کمّی گرایانه است. این کتاب در زمان خود، اولین متن مدونی بود که روش های علمی پژوهش در علوم اجتماعی ایران را آموزش و ترویج می داد؛ اما امروز دغدغه اصلی او نه «علم جامعه شناسی»؛ بلکه «جامعه ایران» است. به این دلیل وی در آثار مختلفش کوشش کرده تا ازیک سو توجه متفکران و پژوهشگران علوم اجتماعی و ازسوی دیگر، ذهن های مدیران و کارگزاران کشور را به بحرانی بودن شرایط فعلی و آتی جامعه جلب کند.
اما به رغم تحولاتی که در ذایقه علمی و نگرش های رفیع پوررخ داده، یک ویژگی در او همچنان پایدار مانده است؛ به این معنا که او همواره به گونه ای اندیشیده و زیسته که از همکاران و هم قطارانش متمایز شده است. در زیر به برخی از مصادیق این وضعیت دوگانه اشاره خواهد شد:
رفیع پور به تدوین مقاله های علمی ـ پژوهشی ای که اکنون بخش عمده ای از تولیدهای علمی استادان دانشگاه را به خود اختصاص میدهد، بی رغبت بوده است؛ شاید به این دلیل که تدوین مقاله ها که بیشتر وقتها ازنظر موضوعی متفاوت هستند، پیوستگی اندیشه را ازهم می گسلد؛ اما نویسنده هنگام تدوین یک کتاب، فرصت بیشتری دارد تا خط و سیر فکری خود را به طور متمرکز دنبال کند و آنچه را میخواهد تا اعماق آن بکاود. ازاین رو، او بیشتر نگارنده کتاب است. البته از او چندین مقاله هم منتشر شده؛ اما درمجموع نسبت به تدوین مقاله، به ویژه مقاله های مشترک با دانشجویان، گرایش چندانی نشان نداده است.
برخلاف برخی اعضاء هیأت علمی که سالها پس از بازنشستگی همچنان در محیط دانشگاه حضور دارند، رفیع پور آنگاه که درآستانه بازنشستگی قرارگرفت، داوطلبانه باستقبال از آن رفت تا فارغ از مناسبات حاکم بر محیط رسمی و دور از هیاهوی شهر تهران، در خلوت خود در منطقه جاجرود به فعالیت بپردازد و افکارش را به رشته تحریر درآورد. به طورکلی، خلوت گزینی و کناره گیری، وجه قالب منش رفیع پور است. گرایش او به حاشیه نشینی فقط جنبه مکانی ندارد، وی از تصدی مناصب مدیریتی نیز فاصله میگرفت و در طول سالها تدریس در دانشگاه، غیراز یکبار که به مدت دوسال مدیریت دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید بهشتی را پذیرفت، هیچگاه وارد عرصه کار اجرایی نشد. به همین ترتیب، به رغم اصرارهایی که به او میشد، هرگز برای مدیریت بر انجمن جامعه شناسی ایران تمنایی نداشت.
تعداد طرح های پژوهشی ای که رفیع پورعهده دار انجام آنها بوده، از قابلیت های پژوهشی اش به مراتب کمتر بوده است؛ وی به ندرت خارج از دانشگاه شهید بهشتی تدریس کرده است، هدایت و راهنمایی پایاننامه های اندکی را پذیرفته است، تعداد سخنرانی های او در مجامع عمومی و حضور او در نشستها و محفل های علمی آنقدر نادر است که از آنها همچون یک خاطره یاد میشود. این وضعیت که تاحدی از نظام شخصیتی، اولویت های علمی، ترجیح های حرفهای و زندگی شخصی وی سرچشمه می گیرد، گستره تبادلات او را با دیگران کاهش داده و گاه درست به همین دلیل او را درمعرض درست شناخته نشدن و خوب درک نشدن قرار داده است. شرایط یادشده بیشتر بر نوع تفسیرها و ارزیابی هایی که از آثار او به عمل می آید، سایه انداخته است.
افزون بر موارد یادشده، سبک نوشتاری او بر میزان تفاوت و تمایزش افزوده است. او بر این اعتقاد است که دانش بومی و تجربه های زیستی، منابع ارزشمندی هستند که در کنار یک تحلیل جامعه شناختی مرجعیت پیدا میکنند. وی منابع اطلاعاتی خود را به متون علمی و آکادمیک، محدود نمیکند. درعوض، همچون یک استاد باتجربه و پرتوان براساس طرح ذهنی خود، اسناد و شواهد تاریخی، اطلاعات آماری و یافته های پژوهشی را با تحلیلهای علمی و تأملات برگرفته از فرهنگ بومی و هرآنچه را که با وجودش در مواجهه با امر اجتماعی دریافت کرده، درهم میآمیزد. این نوع جهت یابی نوشتاری؛ به ویژه وقتی که وی به تحلیل مسایل جامعه میپردازد، نمود بیشتری پیدا میکند. درهرصورت، اتخاذ چنین شیوه ای، رفیع پور را در نگاه برخی افراد، به یک جامعه شناس کل نگر و مردم گرا تبدیل کرده و روش، او را به سوی یک جامعه شناسی بومی نزدیک کرده است و در نگاه افرادی دیگر، او درست به همین دلیل در معرض انتقاد قرار گرفته است؛ زیرا چنین ادبیات چندلایه ای و چندساحتی که اندکی نیز غیررسمی است، سلیقه برخی مخاطبان را که فقط با یک قالب فکری و نوشتاری خو گرفته اند، برنمیتابد.
دیگر ویژگی متمایزکننده رفیع پور، نوع ارتباط او با نظریه جامعه شناسی است. برخلاف برخی جامعه شناسان که یک پارادایم فکری ویژه را برگزیده و ازمنظر آن، پدیده های اجتماعی را مطالعه کرده اند، وی خود را به هیچ پارادایم نظری خاصی متعلق یا متعهد نمی داند. ارتباط او با نظریه، بسیار فعالانه و گزینشی است. وی در هریک از آثارش متناسب با موضوع مورد بررسی، از نظریه های مختلف به شیوه ای متفاوت بهره برداری کرده است. دربرخی کتابها، ازجمله توسعه و تضاد، این رابطه مستقیم تر و در برخی دیگر، غیرمستقیم تر و ضمنی تر است. در آثار گروه دوم، او هسته اصلی نظریه های مرتبط با موضوع مورد بررسی را اقتباس کرده و استنباط کلی اش از آنها را با منابع دیگری که دراختیار دارد، تلفیق کرده است. او بهجای آنکه نقل قول از نظریه پردازان را مبنای کار خود قرار دهد، بیشتر کوشیده تا از آنها الهام بگیرد و دیدگاه آنها را به رنگ خودش درآورد. هیچ نظریه ای برای او تقدس ندارد؛ بلکه این موضوع تحقیق و نفع معرفتی موردنظر است که اصالت دارد و تعیین کننده است. بهزعم او، نظریه تنها یکی از ابزارهایی است که میتواند در خدمت تحلیل مسأله تحقیق باشد. این جهت یابی که برگرفته از بینش و پختگی علمی اوست، با جایگاه تعین بخش نظریه در آثار اندیشمندان دیگر، تفاوت دارد و به همین دلیل گاه به نظر میرسد که آثار رفیع پور نظریه مدار نیست.
رابطه او با مفاهیم رایج در علوم اجتماعی نیز با رویه های معمول متفاوت است. در آثار وی، اصطلاح هایی مانند مدرن و پست مدرن، حقوق شهروندی، سکولاریسم، عرصهی عمومی، جامعه مدنی، دموکراسی، تکثرگرایی، عدالت جنسیتی و حقوق بشر که این روزها پایه اصلی بحثها و گفتگوها در محفل های دانشگاهی و روشنفکری است، کمتر به چشم می آید. اندکی استفاده از این قبیل واژه ها، ممکن است افراد را دچار این قضاوت اشتباه کند که او با مضمون و محتوای آن اصطلاحها مخالف است. واقعیت این است که چنین نیست؛ بلکه ازنظر رفیع پور بیشتر این واژه ها در یک بستر فرهنگی ـ اجتماعی متفاوت از جامعه ایران روییده اند و بدون هم سازی های لازم، از بیرون وارد واژگان و محفل های فکری ما شدهاند. چون منبع فرهنگی ـ اجتماعی مولد این قبیل واژه ها، برون مرزی است و در ترجمه آنها پشتوانه و فضای مفهومی واژه ها کمتر درنظر گرفته شده؛ بنابراین، بیشتر به شیوه ای دقیق معادلسازی نمی شوند و فهم دقیق و روشنی از آنها وجود ندارد و یا جنبه ایدئولوژیک پیدا میکنند. در چنین شرایطی، کاربرد خودخواسته معادل های تولیدشده نه تنها ازنظر علمی راهگشا نیست؛ بلکه در پاره ای موارد، به اغتشاش مفهومی منجر شده است. به این دلیل، او یا از این قبیل اصطلاح های هنجاری شده کمتر استفاده میکند یا چارچوب معنایی را که برای آن مناسب مید اند به طور صریح معرفی میکند و همان را مبنای تحلیل قرار میدهد. در پاره ای موارد نیز خود معادلهای دیگری را جایگزین آنها میسازد. درواقع او واژه های وارداتی را متناسب سازی میکند. این جهت یابی ازآنجا سرچشمه میگیرد که او به عنوان یک جامعه شناس ایرانی به مولدبودن فکر اصرار دارد و مصرف کننده بودن محض را نمی پسندد. برای نمونه، ازنظر او «مردم سالاری» معادل مناسبی برای واژه «دموکراسی» نیست؛ زیرا مردم در هیچ نظام سیاسی ای سالار نمیشوند، مفهوم سالار به معنی رییس و فرمانده، در رأس یک هرم است. درعوض او واژه «حکومت مردمی» را پیشنهاد میکند؛ زیرا ازنظر محتوایی، منظور از دموکراسی (حکومت مردمی)، این است که مردم:
ـ نقش لازم و کافی؛
ـ در تعیین حاکمان و
- در ارزیابی تصمیم گیریها و رفتار آنها داشته؛
ـ و آنها را قبول داشته باشند (1393: 612).
این وسواس ها نشانه دقت نظر در استفاده از کلمه های تخصصی و مفاهیم مرتبط با آنها است و از شهامت او برای حرکت در خلاف جریان هایی حکایت دارد که گاه به یک مد علمی تبدیل شده اند.
یکی دیگر از بنیان های فکری رفیع پور در کاربرد مفهوم «جامعهی مطلوب» آشکار میشود. او از این اصطلاح به عنوان یک ابزار تحلیلی استفاده میکند. کاربرد این واژه گاه او را از قلمرو یک عالم بیرون می برد و یادآور مدینه فاضله فیلسوفان یا طرفداران یک ایدئولوژی خاص است. جامعه مطلوب موردنظر وی، جنبه فلسفی، عقیدتی یا دینی ندارد؛ اما او به خنثی بودن جهت یابی فکری یک اندیشمند نیز اعتقاد ندارد. وی بر این باوراست که یک جامعه شناس متفکر باید براساس آموزه ها، اطلاعات و دانش خود به تعریفی از وضعیت مطلوب جامعه رسیده باشد تا برآن اساس بتواند به تحلیل فاصله شرایط موجود با وضعیت مطلوب بپردازد. جامعه مطلوب او دارای رکن های زیر است:
یک مدیریت و رهبری قوی، متفکران دوراندیش صالح و پویا، افراد توانمند برای اجرای نقش های مهم، میزانهایی که درست تعیین، رعایت و کنترل شوند و درجه بالایی از نظم و انسجام درونی.
جنبه دیگری از سبک علمی رفیع پور این است که او در تحلیل هایش غیر از فرد و جامعه، از عامل دیگری تحت عنوان طبیعت یا نظام آفرینش نام میبرد. وی معتقد است که توجه به این سیستم سوم، نگرش به جامعه و جامعه شناسی و کارکرد آن را تغییر میدهد. ازنظر او، انسان و جامعه جزیی از فرآیند نظام آفرینش هستند. وی به نقل از اندیشمندان خارجی به ذکر مصادیقی درمورد رابطه بین شرایط آب و هوایی ومیزان قتل و دزدی و شورش های اجتماعی؛ یا تأثیرانفجارهای سطح خورشید بر زندگی انسانها میپردازد. بهزعم او، همانطورکه فیزیولوژی بدن انسان تحت فرمان قانون های فراشخصی و کلی عمل میکند، در امور اجتماعی نیز یک مجموعه قانونمندی های کلی وجود دارد که از نظام آفرینش سرچشمه گرفته است. وی میکوشد تا در تحلیلهای خود، تأثیر این عامل را لحاظ کند. تأکید رفیع پور بر این عنصر سوم، ربطی به اعتقادهای دینی او ندارد یا او درصدد آن نیست که یک جامعه شناسی دینی بسازد؛ بلکه این نگرش از بینش کل گرایانه او مبنی بر تعامل میان سه نظام مختلف سرچشمه گرفته است (1378: 25-21).
ویژگی خاص دیگر او، نوع جهت یابی اش نسبت به حکومت، نهاد قدرت و نظام سیاسی است. او خود را مصلح جامعه میداند و دغدغه یکپارچگی، نظم و پایداری کشور را دارد. به اعتقاد او، بخش اعظم اصلاح اجتماعی زمانی صورت میگیرد که مدیران جامعه محدویت های فکری و نقصهای عملکردی خود را بشناسند و درصدد رفع آن برآیند. بنابراین، آنها را مخاطب خود میبیند و میکوشد تا بر نگرش و عملکرد افرادی که مدیریت نهادها و ساختارهای کلان جامعه را به عهده دارند، تأثیر بگذارد. وی دراین راستا در آثار مکتوب خود با لحنی مشفقانه به شیوه ای که ازنظر خودش نافذ و تأثیرگذار است هم بینش میدهد و هم با ارایه پیشنهادهایی کاربردی، صاحب منصبان سیاسی را به اصلاح امور راهبری میک ند. این سبک نوشتار، باعث شده برخی افراد وجهی تبیینی مطالب او را دست کم بگیرند و چنین اظهار کنند که مطالب او بیش از آنکه تحلیلی باشد، تجویزی و پدرسالارانه است و او قایل به این است که میتوان ازطریق مهندسی اجتماعی مشکلات جامعه را برطرف ساخت. او هراسی از این قبیل قضاوتها ندارد و اذعان میکند که: «بنده ناصحی امین هستم؛ هرچند که در فضای ساخته شده، ناصحان مغضوبند» (1393: 21). او در راستای همین هدف، طی سالهای پس از انقلاب، هرزمان که به طور مستقیم از او دعوت شده، نظریه های مشورتی خود را بدون درنظرگرفتن پشتوانه عقیدتی ـ سیاسی مدیران ارشد کشور دراختیار آنها قرار داده است. او همواره به شیوه ای فراجناحی و به مثابه یک طبیب درصدد رفع بیماری جامعه بوده است.
رفیع پور براساس مطالعه تاریخ ایران و کشورهای دیگر به نقش استعمار در عقب ماندگی جامعه وقوف پیدا کرده و کوشیده تا ردپای آن را در نظام های اصلی و فرعی جامعه ایران نشان دهد. او برای مستدل کردن اندیشه خود، شواهد و نقل قولهای متعددی را از صاحبنظران خارجی و داخلی ارایه داده و معتقد است این هنر استعمار است که براساس نقشه اش ریلها را به آن شکل تنظیم و مهره ها را آن طور جاسازی میکند که ما با دست خودمان اهداف او را اجرا میکنمیم و درعین حال به وجود او باور نداریم. ممکن است درحال حاضر، اثر استعمار به سادگی قابل رؤیت و استناد نباشد؛ اما وقتی به گذشته نگاه میکنیم و به سیر تحولات کشورهای درحال توسعه نظر میکنیم و زمانی که در سرنوشت خدمتگزارانی که بی دلیل ناپدید یا کشته شده اند تأمل میکنیم، تأثیر عامل استعمار برای مان آشکار میشود. ازنظر او، برای بیشتر افراد آگاهی از تأثیر استعمار در جهت دهی وضعیت موجود به آینده رخ خواهد داد؛ مگر برای کسانی که درحال حاضر از گذشته درس بی اموزند. جهت یابی صریح رفیع پور نسبت به نقش استعمار، با روح حاکم بر محفل های روشنفکری امروز، هماهنگ نیست. به این دلیل، عده ای این تحلیلها را به ویژگیهای روانشناختی او نسبت میدهند. برخی دیگر او را در زمرهی معتقدان به تئوری توطئه دانستهاند و چون تئوری توطئه را بهکلی مغشوش میدانند، درستی اندیشه رفیع پور را مورد انتقاد قرار میدهند؛ درصورتیکه با لحاظ کردن اندکی بی طرفی عاطفی و علمی میتوان به فهم این واقعیت نایل آمد که اعتقاد به تأثیر سیاست های استعماری به این امر منجر نشده که رفیع پور فاعلیت کنشگران فردی، سازمانی و نهادی را نادیده بگیرد. او ازیک سو بر مسؤولیت تاریخی مدیران و کارگزاران جامعه و ازسوی دیگر، بر نقش روشنفکران و رهبران فکری در اصلاح نارسایی های کشور تأکید میورزد. آثار او ازیک طرف مملو از ایرادها و نقصه ایی است که او به عملکرد مسؤولان و مدیران مختلف جامعه نسبت میدهد و ازطرفدیگر، سرشار از پیشنهادهای متناظر با سط حهای خرد، متوسط و کلان است که برای رفع ناکارآمدی های موجود ارایه کرده است. او به رغم اعتقاد به عاملیت استعمار، به عاملیت مدیران، هنجارفرست ها و مردم هم باور دارد. ازنظر او، با افزایش خردورزی و حفظ انسجام درونی جامعه و با بهرهمندی از یک مدل علمی دقیق و برخورداری از افرادی شایسته و توانمند، میتوان نقشه های استعمار را بیاثر کرد. آثار مختلف او، به ویژه کتاب دریغ است ایران که ویران شود با این هدف تدوین شده که جامعه را از وضعیت فروپاشی نجات دهد. چنین اقدامی به معنای این است که نویسنده در درجهی اول، به فاعلیت خود و پس از آن، به فاعلیت انسانها در دگرگونکردن شرایط موجود و بهبود بخشیدن به آن، باور دارد؛ بنابراین، او نه بر سکوی انفعال تکیه داده و نه چشم خود را بر واقعیت نفوذ و سلطه قدرت های بزرگ فروبسته است.
ویژگی های یادشده که برخاسته از نظام فکری، سبک زندگی و مشی علمی رفیع پور است، او را به فردی خاص و متفاوت تبدیل کرده است. این وضعیت، بیشتر دونوع واکنش متفاوت را نسبت به او برانگیخته ساخته است. به این معنا که در عدهای احساس تحسین و احترام به یک دانشمند بزرگ و در عدهای دیگر، خرده گیری و انتقاد را برانگیخته ساخته است. او نیز مادامی که به درستی آنچه انجام میدهد باور دارد، به راه خود ادامه میدهد.
دریغ است ایران که ویران شود
دریغ است ایران که ویران شود آخرین کتابی است که از او منتشر شده است. این اثر، جلد دوم کتابی است که به خاطر ضرورت و اهمیت مطالباش از جلد اول پیشی گرفته و زودتر پا به عرصه وجود گذاشته است.
به گفته خود او ( 1393: 29)، تدوین این کتاب براساس یک مدل تحلیلی و بدون دریافت هیچگونه کمک مالی از سال 1378 آغاز شد و پس از حدود پانزده سال به پایان رسید.
عنوان کتاب به روشنی از نگرانی دردمندانه یک جامعه شناس ایرانی حکایت میکند و نشان میدهد که نویسنده رسالت خود را آگاهی بخشی و حساسیت آفرینی نسبت به شرایط روبه اضمحلال جامعه میداند. کتاب با طرح یک «مسأله» آغاز شده است. او ایران را در معرض یک فلج اجتماعی میبیند و نگران ویرانی شالوده های اصلی نظام فرهنگی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آن است. وی کوشیده تا وضعیت فعلی جامعه ایران را به تفکیک ساختارها و نهادهای اجتماعی مختلف، در پرتو یک نگاه تاریخی بلندمدت و با تکیه بر نقش عوامل خارجی و داخلی تحلیل و تشریح کند.
وسواس و دقت نظر نویسنده در ارایه تحلیلی موشکافانه، نظام یافته و جامع از دلیل ها و زمینه های مسایل فعلی جامعه ایران، جستجوی ریشه مشکلات موجود در یک بستر تاریخی دیرپا، تحلیل پیامدها و آثار این محدودیت بر رکن های مختلف زندگی انسان، نهادها و تمام جامعه و درنهایت ارایه راه حلهای کاربردی متناظر با سط حهای خرد، متوسط و کلان درمجموع باعث شده تا حجم کتاب بالغ بر 900 صفحه شود. فراوانی تعداد صفحه های کتاب، نشان دهنده علاقه فکری و دلبستگی عاطفی نویسنده به مسایل جامعه ایران است. او با جدیت و ریزبینی تمام کوشیده تا همه بعدهای موضوع موردنظر را در لایه ها و برش های مختلف تحلیل کند. با این وجود، ممکن است حجم زیاد کتاب خواننده را دچار هراس کرده و تمایل به مطالعه آن را کاهش دهد[2].
مروری گذرا بر صفحه های کتاب حاکی از آن است که نویسنده با استفاده از عنوان بندی های اصلی و فرعی متعدد، علامتگذاریها، ارایه تصویرها، نمودارها و جدولها، همچنین گزیده هایی از ادبیات فارسی، آیات قرآن، خاطره های شخصی، نقل قول های غیررسمی که در کادرها قرار داده شده، مطالب کتاب را تنوع بخشیده و مطالعه آن را برای مخاطبش جذاب کرده است. البته ذکر این قبیل مطالب فقط به منظور کاهش یکنواختی و ایجاد جذابیت در متن صورت نگرفته است؛ بلکه همانطور که گفته شد، این شیوه تدوین مطالب، بخشی از طرز کار چندگانه و چندساحتی اوست.
نقطه عزیمت وی در کتاب موردنظر با طرح یک مسأله مهم آغاز میشود. مشکلات، تنگناها و نارسایی هایی که جامعه ایران در مسیر تمامیت، پایداری و پیشرفت خود با آن مواجه است، دغدغه و دل نگرانی اوست و انگیزه او برای تألیف کتاب شده است.
او یکی از مهمترین عوامل تخریب جامعه ایران را پدیدهی «استعمار» میداند. وی معتقد است کشور ایران در دوره های متعدد تاریخی، به دلیل وضعیت خاصی که داشته است، به طور غیرمستقیم در وضعیت استعماری بوده است. او نفوذ استعمار را موجد مشکلات فعلی ایران میداند. ازاین رو، ابتدا سابقه استعمار و شیوه های قدیمی و جدید عملکرد آن را تحلیل میکند. از نظر او، استعمار هدف های خود را با اقدام های زیادی ازجمله تخریب نظام فرهنگی سنتی کشورها، کاهش قدرت تفکر و شناخت، ایجاد منابع ارزش فرست جدید، استقرار بخشیدن به حکومت مناسب با اهداف استعماری و استقراربخشیدن به یک نظام آموزشی مدرن، محقق ساخته است. او ردپای استعمار نوین را در خاورمیانه و جهان اسلام دنبال کرده و جایگاه ایران را در نظام استعماری تعریف میکند. دراین حین، رابطه دولت های انگلستان و روسیه با دولت ایران، اقدامهای پادشاهان وقت و همچنین درگیرشدن ایران در جنگ جهانی را بررسی میکند.
وی در مرحله بعد، تئوری خود را تحت عنوان «جامعه غیررسمی» مطرح میسازد و تأکید دارد که این تئوری برای تحلیل جنگ فرهنگی ـ اجتماعی که استعمار در جامعه ایران به راه انداخته کارگشا است. وی از مفهوم «غیررسمی» ملت یا توده مردم را که به طورعموم فاقد سازماندهی هستند، اراده نمیکند. ازنظر او، جامعه غیررسمی دارای ساختار و سازماندهی است، از یک مرکزیت به هم پیوسته، مقبولیت اجتماعی و قدرت نفوذ قابل ملاحظه در بین مردم برخوردار است. روحانیان، بازرگانان و میدان داران عناصر سنتی جامعهی غیررسمی و تحصیلکرده ها، روشنفکران، دانشگاهیان، انجمن های علمی و سازمانهای غیردولتی ازجمله عناصر مدرن آن هستند. وی قانونمندی حاکم بر جامعه غیررسمی را به ترتیب زیر تشریح کرده است:
ـ اگر قدرت جامعه رسمی و غیررسمی با یکدیگر همسو شود، استعمار قادر به تسلط بر ایران نخواهد بود؛
ـ اگر بتوان این دو بخش را از یکدیگر تفکیک کرد و بر بخش رسمی مسلط شد، درآنصورت، قدرت های استعماری می توانند ازطریق حکومت به هدف های خود برسند؛
ـ اگر بتوان بخش غیررسمی را درمقابل بخش رسمی بسیج کرد، درآن صورت، میتوان یک حکومت را با نیروهای درونی خود آن کشور ساقط کرد؛
ـ اگر بتوان در کنار بخش رسمی بر بخش غیررسمی نیز مسلط شد، درآن صورت، می توان پایه های استعمار را به طور استوار تضمین کرد (1393: 138).
به زعم او، نظام استعماری در ایران ازطریق ایجاد تضاد بین جامعه رسمی و غیررسمی موجب کاهش انسجام اجزاء جامعه میشود. وی ظهور انقلاب اسلامی و مقاومت مردم در زمان جنگ ایران و عراق را حاصل هم سویی دو بخش رسمی و غیررسمی جامعه می داند و براین باوراست که پس از آن، استعمار به تدریج با ایجاد تضاد بین دو بخش یادشده، موجب آشفتگی های فرهنگی ـ اجتماعی متعددی شده است.
وی سپس به تحلیل تکتک نهادها و نظام های مهم جامعه میپردازد و زمینههای تخریبی آنها را آسیب شناسی میکند. به این منظور، ابتدا از نهاد علم و نظام تعلیم و تربیت شروع میکند. براساس تحلیل او، نهاد آموزش در ایران اعم از آموزش متوسطه یا عالی، خود درجهت تخریب قدرت ادراک و تفکر عمل میکند. وی معتقد است نابرابری در جامعه ایران باعث شده تا آموزش و علم بیشتر به یک وسیله ارتقاء اجتماعی تبدیل شده باشد و در خدمت حل مسایل جامعه قرار نگیرد. ازسویدیگر، به خاطر استیلای نظام های استبدادی ایران، هیچگاه دارای یک دستگاه نظام مند برای تولید فکر واقعی نبوده است. این امر باعث شده تا قدرت تفکر حکومت در مواجهه با مسایل پیشرو به شدت کاهش پیدا کند.
در حوزه فرهنگ، او بسط و گسترش ساختار فرهنگی فئودال در ساختار کلی فرهنگ جامعه را عامل تخریب کننده میداند. فرهنگ فئودالی بر پایه دستیابی نابرابرانه به منابع ارزشمند، استبداد، اشرافیت، تجمل گرایی، تمجید ظاهری و دشمنی باطنی شکل گرفته است. او معتقد است با رشد و گسترش شهرها، مهاجرت اربابها به شهر و افزایش ارتباطها، به تدریج فرهنگ فئودالی از محیط های روستایی به محیط شهری تسری پیدا کرده است. به این ترتیب، عناصر فرهنگ فئودالی دیگر به یک قشر خاص محدود نیستند؛ بلکه عمومیت پیدا کرده اند. به این معنا که در بیشتر موارد، هر وقت که یک فرد در تعاملات معمول خود در موقعیت برتر (ارباب) قرار گیرد با فرد مقابل خود که بهره کمتری از منابع ارزشمند دارد (رعیت) براساس مؤلفه های فئودالی رفتار میکند و براساس متمایزکرن خود از دیگران و برتری جویی رفتار میکند.
همچنین وی نفوذ فرهنگ ایلی در زندگی امروز را مبنایی برای خاص گرایی، فردگرایی، عدم رعایت قانون، عدم شایسته سالاری و فساد اداری میداند. ازنظر او، یکی دیگر از اختلال های فرهنگی، تمایل زیاد به همجورهای تقلیدی و غیرآگاهانه و زیادی رفتارهای احساسی است. این ویژگی، بیشتر به عنوان یک آفت فرهنگی عمل میکند و به سادگی ابزار تحریک عاطفی مردم و جذب انرژی احساسی آنها میشود. ازنظر او، بدترین حالت این است که یک امر منفی به یک فرهنگ تبدیل شود؛ یعنی عمومیت پیدا کند و از پذیرش همگانی برخوردار شده و قاعده نانوشته؛ اما معتبر، رفتار شود.
از نگاه رفیع پور، فرآیند توسعه برون زای ایران موجد شکل گیری انواع تضادها شده است. ازآن جمله میتوان به تضاد بین بخش رسمی و غیررسمی، سنت و تجدد، انتظارهای مطلوب و موجودی های واقعی، قومیت های مختلف، دانشگاهیان و روحانیان، دین و سیاست و اغنیاء و فقرا اشاره کرد. او وقوع این تضادها را منشأ فرسایش اجتماعی می داند و معتقد است دراثر تجربه چنین توسعه ای، تضاد در ایران، به یک فرهنگ تبدیل شده است. درعوض، او در جستجوی یک مدل توسعه درون زا است؛ به طوریکه با منطق سنت اللهی، هویت ملی و اقتضاهای بومی هماهنگ باشد، به تولید تضاد منجر نشود و ادخال و هماهنگی متقابل جامعه رسمی و غیررسمی را در خود داشته باشد.
هنگام بررسی نظام مذهبی، به طرح موضوع های متنوعی ازجمله رابطه دین، حکومت وعلم، سازماندهی دینی، نظام آموزش حوزه های علمیه، نقش های معمول یک فرد روحانی و لزوم تغییر در آن میپردازد. او معتقد است دین در جامعه ایران، به عنوان موتور اصلی انقلاب و حکومت عمل کرده است. بااین وجود، او نقاط قوت و ضعف حکومت مذهبی در ایران را برمیشمارد. وی سه دسته اصلاح های سازمانی، محتوایی و سیاسی را در سطح نظام مذهبی و به ویژه حوزه های علمیه ضروری میداند. ازنظر او، روحانیان، به ویژه آنهایی که به فعالیت های سیاسی ـ اجرایی مشغول هستند، باید نگرش خود نسبت به اقتضاهای جامعه مدرن و رخدادهای آن، وسعت بخشند، از مرزگذاری های محدود بیرون بیایند و دیگران را به بازی بگیرند. وی از ادخال دین و سیاست بیمناک نیست؛ اما از سوق دادن دین به بخش رسمی، آنهم براساس روش های ضعیف و ناکارآمد، اظهار ناخرسندی میکند و تأکید دارد که با پافشاری بر معیارهای ظاهری و شکلی بدون ارایه استدلال های محتوایی کافی نمی توان همه مردم ایران را جذب دین کرد. در خاتمهی این فصل، برای بهره برداری محتوایی از متن قرآن و فرهنگ اسلامی، اصلهایی را به طورمفصل پیشنهاد میکند.
افزون براین، وی حوزه های علمیه را بخش مهمی از جامعه غیررسمی میداند که گاه در تعارض با جامعه رسمی قرار میگیرد و مخل نظم اجتماعی میشود. وی براین باور است که برای کاهش تعارض بخش رسمی وغیررسمی مانند برخی کشورهای دیگر، بهجای وابستگی حوزه های علمیه به کمک های مالی افراد ثروتمند و مردم، لازم است بودجهی حوزه های علمیه و حقوق ماهانه طلبه ها و فاضلان توسط دولت پرداخت شود.
ازنظر او، یک جامعه مطلوب بر پایه انسجام و انتظام فراگیر استوار است؛ اما عوامل داخلی و بیرونی میتوانند موجب تخریب انسجام و انتظام اجتماعی شود. واگذاری نقشها به افرادی که صلاحیت کافی ندارند، عدم موازنه میان تکلیفها و حقوق مربوط به ایفاء یک نقش، وجود درجهی بالایی از نابرابری و بی عدالتی اجتماعی که مولد احساس تبعیض، محرومیت و نارضایتی است؛ ازجمله عوامل داخلی تخریب کننده انسجام و نظم جامعه است. دربین عواملی که از بیرون جامعه به اختلال در نظم منجر میشوند، به ارزشهای جهانی پرجاذبه که توسط رسانه های فرامرزی رواج پیدا کرده و ارزشهای بومی را بی اهمیت کرده، اشاره دارد. این فرآیند ازطریق افزایش قدرت مقایسه به نیازآفرینی های مکرر، دشوارشدن ارضاء نیازها و احساس نارضایتی منجر میشود. گسترش فردگرایی و تضعیف هویت ملی، ازجمله پیامدهای این نارضایتی اجتماعی است. از دید او، برای مقابله با غرب و ادارهی درست جامعه ما به افرادی خداجو، وطن دوست، متفکر، جهاندیده، ایثارگر، ناوابسته، دارای قالبهای فکری باز و فارغ از حصار تنگ ایدئولوژیها احتیاج داریم.
وی در تحلیل وضعیت نظام سیاسی ایران، به مقایسه کارکرد و نقش دموکراسی در کشورهای پیشرفته و کشورهای جهان سوم میپردازد و اشاره دارد به اینکه دموکراسی پایدار با وصف نقص هایی نه چندان کم، یکی از مناسب ترین نوع حکومتها است. اما شرط داشتن یک دموکراسی موفق، وجود هویت ملی قوی، همبستگی، وفاق ارزشی و مدیریت افراد کاردان است. مادامیکه این شرایط احراز نشده باشد، کشور به اسم دموکراسی به سوی تشتت و آنارشی میرود. درحال حاضر که در کشورهای جهان سوم، پیش نیازهای اصلی دموکراسی محقق نشده مردم به یک شبه دموکراسی یا دموکراسی دروغین دلخوش هستند. دموکراسی، بیش از آنکه یک متغیر مستقل باشد، یک متغیر وابسته است و فقط زمانی میتواند محقق شود که شرایط لازم آن فراهم آید.
درعین حال وی، «حکومت ستیزی» را بخشی از فرهنگ سیاسی جامعه ایران میداند. انتقاد از حکومت و اظهار نارضایتی از آنکه در بیشتر محفلها و نشست ها به چشم میخورد، یک مقیاس هم شکلی با دیگران است. در این شرایط، هرکس از حکومت دفاع و حمایت کند، پایگاه اجتماعی اش را دربین مردم ازدست می دهد. وی این وضعیت را موجد شکاف بین جامعه رسمی و غیررسمی می داند.
رفیعپور فقدان برنامه عملی و نقشه جامع، تجزیه نیروهای انقلابی در گروه های کوچک، ازدست رفتن وفاق اجتماعی، کمبود ظرفیت فکری، کمبود افراد کاردان و لایق، عدم تعریف دقیق نقشها و محدوده آنها و ضعف ساختار قانون را ازجمله مشکلات نظام سیاسی ایران میداند. به زعم او، عمومیت یافتن فرهنگ فئودالی از یکسو و صعود ناگهانی افراد فاقد شایستگی از لایه های پایین به لایه های بالای مدیریتی، موجب احساس غرور زیاد برخی مسؤولان ومدیران جامعه شده است. این غرور وقتی با فقدان وجود تفکر مولد درهم می آمیزد، موجب تخریب خواهد شد. ازسوی دیگر، به خاطر وجود بقایای نظام فئودالی در عقبه فرهنگ سیاسی کشور و انعطاف ناپذیری مسؤولان دربرابر مخالفان انتقادهای اجتماعی سیاسی که در طول تاریخ مجال مطرح شدن نداشته اند، به شکل نارضایتی های ضمنی درآمده اند.
برای او، هیچیک از دو وضعیت تمرکز قدرت یا عدم تمرکز قدرت، بر دیگری برتری ندارد؛ بلکه این امر به شرایط زیربنایی کشور بستگی دارد. زمانی که جامعه دارای سازماندهی مناسب و سطح وفاق اجتماعی بالا باشد، تمرکز قدرت ضرورت ندارد؛ اما برای جامعه درحال گذار که نظم قبلیا ش به هم خورده و باید به دنبال یک نظم جدید باشد، تمرکز قدرت دستکم برای مدتی لازم است؛ مشروط به آنکه ازنظر ارضاء نیاز و بی ثباتی، وضعیت را بدتر نکند (1393: 652).
نگاه او به احزاب سیاسی نیز بر همین پایه شکل گرفته است. او، وجود احزاب سیاسی را برای رشد جامعه ضروری میداند؛ مشروط به آنکه تعداد احزاب محدود باشد و یک سیستم نظارتی قوی وجود داشته باشد تا آن احزاب در مسیر منافع ملی حرکت کنند؛ نه اینکه احزاب به گونه ای عمل کنند که گویی منافع گروهی خود را بر منافع ملی ترجیح میدهند. ازنظر او، وجود چنین احزابی مغایرتی با نظام ولایت فقیه ندارد.
رفیع پور در ادامه تحلیل های خود، وجود ریله ای استعمار در نظام اقتصادی جامعه را تشریح میکند. اقتصاد متکی به فروش نفت و مبتنی بر واردات کالاها، اقتصاد متکی بر نیازهای مصرفی احساس شده و نه نیازهای اساسی را ازجمله زمینه های وابستگی به نظام سلطه میداند. وی معتقد است نظام اقتصادی در ایران، بیشاز کشورهای صنعتی تحت تأثیر عناصر فرهنگی، اجتماعی و سیاسی است. به همین ترتیب، اصلاح نظام اقتصادی زمانی میسر خواهد شد که بسترها و ساختارهای لازم فرهنگی ـ اجتماعی و سیاسی متناسب با آن، اصلاح شود. دراین راستا او از یک عنصر فرهنگی که از اشرافیت رانت خوار و سلطه نظام ارباب ـ رعیتی برخاسته، نام میبرد. به واسطه رسوخ این مؤلفه های فرهنگی، هیچ کار دیگری عنصر ارزشمندی تلقی نمیشود؛ زیرا کارکردن مختص رعایا و تنعم ویژه اربابها است، سخت کوشی مطلوبیت ندارد و درعوض نسبت به مصرفگرایی رغبت زیادی وجود دارد. وی مهمترین شرط داشتن یک نظام اقتصادی کارآمد را هویت ملی بسیار بالای اعضای جامعه در همه بخش ها و آحاد کشور شامل کارفرما، سرمایه دار، تولیدکننده، کارگر و مصرف کننده میداند. مادامی که مردم در اثر دگرگونی های ارزشی به فردگرایی و مصرف تظاهری گرایش پیدا کرده باشند، خرید اجناس خارجی را به اجناس داخلی ترجیح میدهند.
سپس او به اهمیت نقش هدفهای مشترک، اعتماد و صداقت برای پیشرفت اقتصاد کشورتأکید میکند. درواقع ایران و ایرانی باید به گروه مرجع مردم تبدیل شود تا اقتصاد رشد کند. درصورت فقدان این ضرورتها و پیش نیازهای فرهنگی ـ اجتماعی، حتی اقتصاد مقاومتی نیز شکل نخواهد گرفت. او سپس به تحلیل مشکلاتی میپردازد که گریبان گیر مدیریت اقتصادی جامعه است.
او در بخش انتهایی کتاب، به یک جمعبندی وسیع از بحثهای پیش گفته شده میپردازد. وی مطالب موردنظرش را براساس ضرورت تشخیص درست مسایل جامعه تنظیم میکند. هرچند رفیع پور آثار اختلال های موجود در سطح نهادها و نظام های مختلف جامعه را بررسی کرده و در این فرآیند به عوامل مختلفی اشاره کرده است؛ اما تأکید او بر عوامل فرهنگی بیشاز عوامل دیگر است؛ درعین حال، زدودن آثار تخریب فرهنگی و میزان ترمیم پذیری آن را دشوارتر میداند. ازنظر او، فرهنگ بر اندیشه استوار است؛ اما هنوز تفکر در ایران تجمعی نیست. نظام فکری دربین اهل علم طوری سازماندهی شده که افراد به طورعموم دررقابت با یکدیگر، فردگرا و سیستم ناپذیر باشند، سلسله مراتب دانش و تجربه را نپذیرند و در جهت منافع جمعی نکوشند. شعارزدگی، انتقادناپذیری، محدویت تفکر و ادراک، میل به بروز رفتارهای تقلیدی و همجوری؛ ازجمله موانع فرهنگی شناسایی مشکلات اصلی جامعه هستند. سپس او به موانع تحقق راه حلها می پردازد. وی بر آن است که نظام جمهوری اسلامی ایران با بازنگری در هدفها، بررسی اولویت اصول و به کارگیری روش های جذاب می تواند مانع ریزش پیروان خود شود. این مهم تاحدی با تغییر مسیر از شکل به سوی محتوا و افزایش شناخت از مناسبات بین الملل به دست می آید. به این ترتیب، او عاملیت فرد را با دگرگونیهای ساختاری تلفیق میکند و هردو را لازم و ملزوم یکدیگر میداند.
هرچند که سوی گیری کتاب دریغ است ایران که ویران شود، تاحدی معطوف به جلب توجه مدیران و کارگزاران جامعه است؛ اما متعلمان و اندیشمندان علوم اجتماعی نیزبه سهم خود می توانند از آن منتفع شوند. سیر تاریخی تحولات جامعه ایران که در متن کتاب مورد اشاره قرار گرفته، به تبیین مشکلات و مسایل اجتماعی کمک میکند. همچنین متن کتاب مملو از تحلیل و تفسیرهای مختلفی از رفتارهای اجتماعی ایرانیان و خلق و خوی آنها است که هریک میتواند منشأ شناخت رفتار اجتماعی مردم و شکل گیری آثار پژوهشی در آن زمینه شود.
درخاتمه باید گفت، هیچ صاحب اثری نیست که تولید وی بی نقص باشد. ازاینرو، احتمال دارد بر آثار رفیع پورهم ایرادهایی وارد باشد؛ اما این موردها از ارزش و اهمیت آنچه او به فضای علوم اجتماعی ایران و مدیران اجرایی کشور عرضه کرده، نمی کاهد.
درسی که یک دانش آموخته جامعه شناسی می تواند از آثار رفیع پور بهدست آورد، این است که وضعیت کلی جامعه ایران و تلاش برای اصلاح و بهبود آن به ارزش اساسی و نقطه ثقل تفکر او تبدیل شده است. یک اندیشمند حوزه جامعه شناسی زمانی که به مرحله ی از کمال و سرآمدی میرسد، از موضوعهای فرعی و متکثر دست میکشد و بیش از هرچیز به مشکلات بنیادین جامعه خود می اندیشد. برای او، داشتن یک تفکر مولد و مسأله پردازانه، بسیار حایز اهمیت است و میکوشد تا شیوه عمل خود را اینچنین تنظیم کند.
رفیعپور در نشستها و همایش های متعددی که طی چند سال گذشته درمورد اسلامی کردن علوم انسانی یا بومیسازی علوم انسانی و بهویژه علوم اجتماعی برگزار شده، شرکت نکرده است؛ اما او به جای سخنرانی در این مورد، به ارایهی یک الگوی عینی و عملی پرداخت. آثار اخیر او، بهویژه توسعه و تضاد و دریغ است ایران که ویران شود، هم ازجهت انتخاب مسأله مورد بررسی، هم ازحیث نوع تحلیل و رویکرد نسبت به آن و هم به خاطر سبک نوشتاری؛ نمونه برجسته جامعه شناسی معطوف به مسایل بومی جامعه ایران و رنگ گرفته از فرهنگ دینی و ملی آن است.
درخاتمه باید گفت او از متفاوت بودن مادامی که مبتنی بر معیارهای درستاندیشانه است و همچنین از انگها و برچسب هایی که به او نسبت داده میشود، بیم ندارد. تمرکز بر هدف اصلی و آماده بودن برای ازدست دادن هرآنچه غیر آن است، ازجمله درس های دیگری است که میتوان از رفیع پور و مشی علمی او فرا گرفت.
منابع
[1]. تدوین مطالب این مقاله را وامدار نکته سنجی های گرانقدر دوست و همکار عزیز سرکار خانم دکتر حمیرا ندیمی عضو هیأت علمی گروه جامعه شناسی دانشگاه شهید بهشتی هستم.
[2]. باتوجه به تنوع مطالب و تعداد زیاد صفحه های کتاب افزودن یک واژه نامه در انتهای کتاب، موجب میشود استفاده گزینشی از محتوای کتاب تسهیل شود.