1)تصور دوران پس از کرونا، اینکه چه تفاوتی نسبت به دوران پیشین خواهد داشت، خود به خوش بینی‌ها و البته توهماتی دامن زده است. این توهم از یک سو ناشی از روندهایی بود که پیش از شیوع کرونا حاکم بودند و از سوی دیگر محصول آن چیزی است که در ظاهر و از زمان شروع این ویروس بروز یافته است.

2) از یک سو حاصل نوعی استیصالِ تمام عیار در جوامع است. استیصالی محصول ناامنیِ اقتصادی و روانی که زندگی بخش بزرگی از مردم در جوامع مختلف را به مخاطره انداخته است. نرخ‌های بیکاری بالا، بی‌پاسخ ماندن بسیاری از نیازهای اساسی، نابرابری فزاینده و بحران در سازوکارهای انتخاباتی/دموکراتیک، جوامع معاصر را با بحران‌هایی جدی روبرو ساخته‌اند. کار به جای رسیده بود که این اواخر، مردم خیال می‌کردند/می‌کنند که وضعیت دیگر بدتر از این نمی‌شود. این خیال با نوعی باور ایدئولوژیک گره خورده است؛ اینکه بالاخره از یک جایی، که احتمالاً اینجا و اکنون است، سیاستمداران، اهالی قدرت و اساساً نگهبانان وضع موجود به کمک ما می‌آیند. نمی‌گذارند وضع بدتر از این شود. شاید این کمک ناشی از احساس خطر باشد. به‌هرحال این خیال پرورانده می‌شد که ما در بدترینِ وضعیت ها هستیم و لاجرم تغییری مثبت حاصل می‌شود.

3) مورد دیگر به خود وضعیت کرونایی ارجاع دارد. برخی، در این روزها و ماه‌ها، حضور پررنگ‌تر دولت‌ها، و اعلام نوعی «وضعیت استثنایی» از جانب آنها را با احتمال تغییر در سیاست‌های نئولیبرالی همراه می‌دانند. انگار که زین پس، در دوران پسا کرونا، دولت‌ها، این بار به نمایندگی از مردم و در راستای منافع عموم، پا به میدان می‌گذارند. سیاست‌های نئولیبرالی عقب می‌نشینند و از چیزهایی مثل آموزش، بهداشت و مسکن کالازدایی می شود. خوش‌بینی‌ها، از فردایی متفاوت و البته بهتر سخن به میان می‌آوردند. در واقعیت اما، هیچ شاهدی برای صحه گذاردن بر این خوش‌بینی‌ها وجود ندارد.

4) راست است که ما به تعبیر شانتال موفه در «لحظه پوپولیستی» هستیم. آن معنای مرسوم و سراسر منفی از پوپولیسم را فراموش کنید. لحظه پوپولیستی لحظه‌ای است که گفتار مسلط، گفتارِ مشروعیت دهنده به سازوکارهای موجود، خود بحرانی می‌شود، مشروعیتش را از دست می‌دهد. سال‌های ابتدایی دهه 1970 لحظه‌ای پوپولیستی بود. دولت رفاهِ پس از جنگ جهانی دوم در بحران بود، دولت رفاهی که برای نزدیک به سه دهه تلفیقی بین نیروی کار و سرمایه ایجاد کرده و مبتنی بر تامین حداقل‌های زندگی بود. از تورم و رکود آن دوره سخن می‌گویند. برخلاف روایت غالب، بدیل آن وضعیت تنها نئولیرالیسم نبود. دیوید هاروی نشان می‌دهد که اتفاقاً گفتارهای برابری خواهانه حضور پررنگی داشتند. اما در لحظه پوپولیستی، نئولیبرالیسمِ تاچری-ریگانی پیروز بازی شد. یک پیروزیِ آن زمان تمام عیار که گویا پایان تاریخ بود. آنها برای چند دهه، فراتر از ملاحظات مالی و سرمایه پرورانه، ذهنیتِ اقتصادی اجتماعی را در غرب تغییر دادند. وقتی از مارگارت تاچر پرسیدند که مهم‌ترین دستاورد خود را چه می‌داند، با نخوت اعلام کرد که «حالا دشمنان‌مان مثل ما فکر می کنند». و آن دشمنان خیالی تونی بلر بود و حزب کارگر انگلستان که این سال‌ها بی‌خاصیت‌تر از هر زمانی شده بود.

5) نئولیبرالسیم، به مثابه گفتار غالب در این چند دهه، پس از ورشکستگیِ سال 2008 و اتفاقات اخیر در وضعیتی بحرانی است. مورد کرونا نشان داد که نظام بهداشتیِ مبتنی بر بازار آزاد، و مقررات زدایی شده چقدر ناتوان و ناکارآمد [این واژه مورد علاقه خود آنها] است و عملاً تنها نظام بهداشتی اغنیا است. اما وجود و به رسمیت شناسیِ این بحران به منزله این نیست که حتماً بدیلی برابری‌خواه و عادلانه‌تر جایگزین خواهد شد.

6)ورود بیشتر دولت هیچ به معنای عدالت بیشتر، به معنای توزیع عادلانه‌تر و زندگی‌های بهتر نیست. دولت در سال 2008، همچون کارگزارِ باوفای سرمایه به میان آمد و با تزریق میلیاردها دلار پول موسسات مالی را نجات داد. شاید حالا پس از کرونا، باز هم وارد شود و این بار ضررهای آنها را به شکل دیگری جبران کند، با فشار بیشتر بر مردم. مورد شاید به همین اندازه خطرناک‌تر، تقویت انواع ناسیونالیسمِ افراطی باشد. بحران مرزهای قدرت ساخته و مبهم بین ما/دیگران را مستحکم تر می‌سازد.

7)این توهمات و خوش بینی‌های امروز، خطرناکند و نسبتی با آنچه در جریان است ندارند. ما بیشتر از هر زمانی به «بدبینی فکر و خوش‎بینی اراده» نیازمندیم.